و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود « اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
badgirl...
برچسب : نویسنده : badgirl badgirl618 بازدید : 535