پيام!!!

ساخت وبلاگ

پس رو به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا موقع سختی  مرا تنها گذاشتی؟ خدا لبخندی زد و گفت:فرزندم در ان موقع تو بر دوش من بودی

.

.

.

.


تو این دو روز زندگی,شبیه من فراوونه
یه لحظه چشماتو ببند,گذشتن از من اسونه!

.

.

.

.


حالم را پرسیدند,گفتم رو به راهم!نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ای
.

.

.

.


نبودن هایت انقدر زیاد شده اند که هر رهگذری را شبیه تو می بینم
نمی دانم غریبه ها تو شده اند
یا تو غریبه؟!

.

.

.

.

زن که باشی!

عاشق شوی.چشم سفید خطابت می کنند!
راست می گویند
چشمانم سفید شد به جاده هایی که
تو!
مسافر هیچکدامشان نبودی!

.

.

.

.

کاش ما ادم ها هم مثل گربه ها با چنده لحظه بو کشیدن

می فهمیدیم که هر اشغالی ارزش این همه وقت گذاشتن رو نداره!



یه زمانی میگفتن از تو چشمای طرف می شه فهمید راست می گه یا دروغ....

اما حالا اینقدر توانمند شده اند بعضیا

با چشمهایشان دروغ می گویند!



قرار نیست همیشه من خوش باشم

 دیروز من خوش بودم از اینکه کنار تو بودم

امروز دیگری خوش است برای با تو بودن

و فردا دیگری

از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست..

تو می تونی...



انان که"عوض" شدنشان بعید است"عوضی" شدنشان قطعی است...شک نکن!




خوشا به حالشان!!

خوش به حال اونی که...

وقتی در اغوشت ارام گرفت به او بگویی:

قبل از تو هیچ کس نبود در افکارم....



این روزا جای خالی "تو"را با عروسکس پر می کنم

همانند توست مرا"دوست ندارد"احساس ندارد!

اما هر

چه هست "دل شکستن" بلد نیست




داستان از انجایی شروع شد که تو اسمه تمام هرزگی هایت را ازادی گذاشتی

و من از انجایی بی غیرت شدم که فکر می کردم به تمدن رسیده ام




تقصیر خودمونه

بعضی ها عددی نبودند ما انها را به توان رساندیم!!




داور قلبم نه سوت دارد

نه کارت قرمز

راحت باش

تا دلت می خواهد خطا کن 

سکوت می کنم باز هم سکوت می کنم

badgirl...
ما را در سایت badgirl دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badgirl badgirl618 بازدید : 817 تاريخ : دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت: 20:10